کاخ آرزوهایم....

خوابت را دیدم

دیشب خوابت را دیدم که در آغوشم خوابیدی

گفتی : آرامم کن , صدای قلبت را می خواهم

و امروز آتشی سوخت و آواری ریخت

چشمهایم تر شد

وجودم را می سوزانند کسانیکه تو را از من می گیرند تا کاخ آرزوهایم را ویران کنند! کاخی را که ملکه اش تو هستی !

آه کاش این آوار امروز به سر آنها می ریخت به سر کسانی که عشق را می دزدند

عشق را می کشند

و قلبشان سنگی ست !

کاش بمیرد هرچه دیوار فاصله بین ما دوتاست

این روزها ترس از دست دادنت به جانم چنگ انداخته و دارد خفه ام می کند ....

در گلویم بغضی سنگین چنگ انداخته و دارد مرا از درون به نابودی می کشاند

ترسم داشتنت برایم رویایی باشد و نداشتنت حقیقتی تلخ...

خیال می کردم ....

خیال می کردم بگویی دوستت دارم بال در می آورم و چنان پرواز می کنم که بال هایم از ذوق نَایستد..

گفتی دوستت دارم..

بال در نیاوردم و دورِ شهر نچرخیدم تا در گوشه ی اتاقت فرود بیاییم..

شبیه مترسکی شدم که از کلاغ ها می ترسید و دعا می کرد از وسط مزرعه فرار کند..

گفتی دوستت دارم ولی نه آن زمان که منتظر شنیدنش بودم..

تنها دستی به شانه هایم زدم تا اگر بالی هم در آمده بود بچینم..

دوستت دارمت از دهان افتاده بود مثل چای سرد شده..

مثل غذای مورد علاقه ای که در روزی که هوسش را کرده ای، پخته نشود و بعد هرچه تعارفت کنند پسش بزنی..

مثل بارانی که وسطِ مرداد ببارد..

میدانی؟، به درد نمیخورد…

اگه من نباشم

اگه من نباشم مگه چیزی میشه؟

نهایتش یکی دو هفته گریه و یک ماه ناراحتی و بعدشم جوری کمرنگ میشم که انگار هیچ وقت نبودم …جوری که حتی ممکنه اسممو یادت نیاد

خودم همیشه میگم تنها چیزی که میمونه مهربونیه

دوس دارم فقط وقتی نبودم بگید بی‌معرفت نبود

یادتون باشه من کلی حرف داشتم که نزدم,یه آدم بود که دوس داشتم ببینمش نشد

کلی دوستت دارم ها توی قلبم دفن شد من به یادت بودم حتی وقتی مطمئن بودم منو یادت نیست

شاید نباشم از دردسرام خلاص شید ، از غرغرام ، از یهویی عصبی شدنام ، از یهویی اشک ریختنام

اما یادت باشه من ناخواسته بود همه بد بیاریام

درعین حال همه عشقم از روی علاقه و خوش بینیم بود

دوس نداشتم کسی رو بد ببینم ، نمیخواستم باور کنم آدما میتونن قلب همو بشکنن

یادتون نره خیلی وقت بود حتی چیزای کوچیکیم که خوشحالم میکردن از بین رفته بودن

یادت نره که خیلی وقت بود حس اضافی بودن داشتم وسط همه .

حس اینکه اگر نبودم شاید همه چیز بهتر بود فقط دوس دارم یادت نره منو همین

دلم تنگ است...

این دل آنقدر تنگ است که حتی نمیگنجد در آن نفسی بیاید و برود

در آن شب ها فلسفه ی قصه و حکایت زندگی را بخواند و روز در اولین خاطره تمامی آنها را به دست باد به فراموشی بسپارد

دلم تنگ است ، تنگ فال حافظی که هربار مرا به فال خوشش قسم میداد که روزی چنان حالم دگرگون می شود که طعم شیرین و حلاوت انگیز نامش در خاطرم همیشگی جاویدان بماند به عنوان ، آنی که مرا به روزی خوش قسم داده بود!

بعد از تو

بعد تو زخم های دلم از من شکایت می‌کند

خنده های تلخ من از غمم حکایت می‌کند

خسته ام رسوا کمی،با جانِ بر لب آمده

قلب پر درد من با غم رفاقت می‌کند

تو رز بودی و من گیر یک شاخه گل

شعر مولانا نخوان دلم حسادت می‌کند

آواره کوچه و پس کوچه های خانه تو ام

کمی مهربانیت برای تسکین دلم کفایت میکند

به‌ هر دری زدم هرراه آزمودم دلم از غم رها نشد

گر گوش دهی،می شنوی هر دم دل صدایت می کند

روزگارم شب است،در این روزهایی که هوا هوای دلگیر بودن است،پیله کرده ام به پوک های خالی نی قلیونم

گریه هایم تمامی ندارند و از شیروانی چشمانم انتظار چکه می‌کند

به گمانم در طالع کسی که زاده‌ی شب است روز بی غصه معنایی ندارد

نخ بسته ام به درد هایم و مانند حسرت هایم به دنبال خودم می‌کشم هرکجا که می‌روم

من خودم را از یاد برده ام،و لباس تنم را به رخ شب هایم می‌کشم

به راستی دیگر غروری هم ندارم،حواله اش کرده ام یکجا به بی اعتنایی چشمانی که برایشان ارزش تماشا کردن ندارم

محتاجم

به یک خوشحالیِ بی پایان،محتاجم به یک خواب آسوده و به یک شبِ آرام و بی گریه

عجیب هوا هوای باریدن است

عجیب دلم گرفته است و چشم دوخته ام به این راه پله‌ی فرسوده

در سر هوای آمدن نداری؟کمی فکر کن شاید باورت شد که کمی مرا دوست داری

.....

دست هایت را در خواب گرفتم

آن چنان که ندانستم واقعیت را خواب دیده ام یا خوابِ واقعیت را

دست هایت پر از گرما بود

و آغوشت ... هضم دلتنگی ات کار آسانی نیست!