تولدم ....
سی و پنج سال در تبعید
به کجا میرود قطار حسرت روزگارم،که واگن های خالی از امیدش درآورده است دمار روزگارم را
سی و اندی سال در تبعید بودم انگار و وقتی به گذشته نگاه میکنم هربار گلوله ها را هدیه میدهد به شقیقه ام دست روزگار
طلسم شده است روحم،جسمم که هیچ،گشته ام در به در به دنبال خودم،نیست که نیست با جغد روی شانه ام ویرانه میشوم،سالهای سال با غمی به منقارم پرسه میزدم؛باغبان نبودم ولی هروز با حسرتم،تبر فقط به ریشه های خودم میزدم
سی و چند سالگی هم آیا درد تازه ایست؟مجازات میکنند مرا،مگر گناهم چیست؟ خشک شده است چشمه سار چشم های پر دردم در جمع ها خنده بر لبم و در تنهایی ام گریه میکردم
این بار با پرشکسته میشوم راهی،خسته ام ولی با همین افسرده حالی،تولدت مبارک پیر ترین جوان شهریور ماهی
،،۳۵ سالگیام تنهاست ۳۵ سالگیام معماست و زنگ خانهی دلم سالها ترک خورده و آشفته چشمانتظار انگشت اشارهی آدم هاست
یک نخ سیگار دارم و هزاران مشکل لاینحل
تولدمم مبارکتون