خبر نداری اما این روزها برای خود اسطوره ای تاریخی شدم!

تا فهمیدم شعر میپسندی

خودم را قافیه ی عاشقانه هایت کردم،

و تمامِ من بانی غزل هایت شد،

شدم ردیف بیت هایت

و خود را واژه به واژه فدایت کردم!

شب ها در بستر چو شاملو اشک ریختم

و روزها مجنون شدم و سر در بیابان زدم!

خود را به مانند فرهاد با تلخی های روزگار وفق دادم!

اما در این میان تو برایم نه دلبری چو آیدایِ شاملو شدی و نه لیلیِ عاشق!

حتی تو شیرین قصه های تلخ فرهاد هم نشدی!

نمیدانم،

اما هنوز تا بیکرانه های محبت می پرستم تورا!

و به شوق هر شعر عاشقانه ای تو را می‌خوانم...

گرچه مدتهاست مرا در انزوای غزل ها رها کردی!