وصیت نامه
این وصیت نامه ی یک جوان است.
وصیت نامه ی جوانی که نمرده و تاریخ مرگش نیز معلوم نیست و در اوج جوانی اش پیر شده ،شاید همین لحظه بمیرد شاید ساعتی دیگر و یا سالهای بعد ولی این جوان می خواهد بگوید و بنویسد. بگوید بر او چه گذشته تا بعد از مرگش همه بدانند. اگر چه الان خاموش است....
این جوانی که در اوج جوانی پیر شد می نویسد:
سلام. مرگ اتفاق وحشتناکی نیست. حداقل برای من. چون مدتهاست که روح من مرده. تنها جسمی مانده که می خورد٬ می نوشد٬ می خوابد و وجود دارد. چشمهای این جسم مات است٬ به روبرو خیره است چون روحی در این تن نیست. شادی و ناراحتی برای من مفهومی ندارد. دیگر احساسها برای من نه شادی بخشند و نه متفاوت. روح من مرده و فقط چند دقیقه به جسمم برگشته تا این عبارات را به کاغذ بیاورد بگوید آنچه نگفته بود. چه شد که روحم مرد؟ چرا در جسم سالمم روحی نیست؟
روحم مرد چون در این زندگی خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه
روحم مرد چون امید در من مرد امیدی که به آینده نامعلوم نیست
روحم مرد چون نتونستم اونجوری که دلم می خواد زندگی کنم و از لحظه های زندگیم لذت ببرم ...
روحم سال ها پیش در کنار امید های برباد رفته ام مرد و تنها جسمی بدون دلخوشی دارد نفس های بی هدفی را می کشد....
امیدم را به لبخند زیبایت گره زده ام اما مثل تمام گره های کور زندگی ام امیدم هم گره کوری شد که نه با دست می توانم بازش کنم نه با دندان
دیدن این دردها بود که روحم را خورد و از بین برد. مردن را به زندگی در جهان دروغ و ریا و هزار رنگ بودن ترجیح دادم و جسمم را ترک کردم تا زمانی که جسمم نیز خود را تسلیم مرگ نماید.
میدونم که بعد مرگم حتی روحم هم شاد نخواهد بود چون زندگی ام ...