....
دیگر خیالت راحت باشد!
پس از تو هیچ کس به گل های اقاقیِ گوشه اتاق آب نداد، و من چون اقاقی خشکیدم!
بعد از تو هیچ گاه به آسمان نگاه نکردم، آخر چه لذتی دارد تماشای آسمان خاکستری آن هم بی تو؟!
تمام آرزوهایمان خشکید، همان هایی که بهانه ای می شد برای ساعت ها باهم حرف زدن!
موقع رفتنت روشنایی در چمدانت قایم شد و تو او را هم همراه خود بردی!
و از آن پس تاریکی در خانه حکم کرد!
برایت تازه چای دم کرده بودم، چای زعفرانی همان که تو می پسندی!
اما تا به خود آمدم؛
من مانده بودم و خانه ی غرق در تاریکی و دو فنجان چایِ یخ کرده!
با چه راه حلی مرا فراموش کرده ای!
آن را به من بگو
می خواهم با همان ترفند فراموشت کنم.
تو چه اشتیاقی برای رفتن داشتی، نیمی از آن شوق را می خواهم!
دلیل نماندنت چه بود؟!
این روزها منطقی شده ام و به دنبال دلیلم!
اگر می شود آدرس قبرستان را به من بگو!
می خواهم خاطرات را خاک کنم، چمدان سفر نباید سنگین باشد!