همه چیز بماند برای شما، که از تمام دنیا شب زنده داری مارا بس است

برای تویی که تاریکی را به خواب معنا کرده ای

چگونه بگویم از گره هایی که در شبی بارانی خورده ام

چگونه از عقربه هایی بگویم که وقتی نفس هایم از دلتنگی سنگین می‌شوند با لجاجت ساکن می‌مانند

خواب واژه ای غریبه است برای ما،بعضی آدم ها از ابتدا بی‌خیال بوده اند

و بعضی ها مثل ما مادرزاد شب زنده دارند

هرکسی برای چیزی

من برای عمری که بیهوده سر می‌شود باز هم امشب بیدارم

با نخ به نخ سیگار های پی در پی روی اعصاب خودم قدم میزنم

و من فقط همین بودم

سردی دست هایمان بیهوده نبود

به وقت تنهایی،در اتاقی مه آلود قلبم بارانی تر از همیشه بود

زخم ها خورده ایم اینجا درد ها دیده ایم و نوشیده ایم همه زهر هارا و برای گفتن از حجم این درد ها غیر از خدا هیچکس نبود